كيفيت تولد مولود كعبه
در مسجد الحرام، نمادهاي جهالت و جاهليت بر فراز خانهي خداوند خودنمايي ميکنند. خورشيد خود را به وسط آسمان ميکشد تا همه را از نور خود بهرهمند سازد.
پيامبر، به همراه ابوطالب و فاطمه وارد ميشوند. فاطمه از آنها فاصله گرفته و به پشت کعبه ميآيد، تا با معبود يکتايش نيايش کند.
زيبا و دلنشين با معبودش سخن ميگويد.
- پروردگارا! من به تو و پيامبرانت و کتابهايشان- که همگي فرستادهي تو هستند- ايمان دارم. من کلام جدم ابراهيم را تصديق ميکنم و شهادت ميدهم که همانا او بوده که اين خانه را بنا نموده است. مهربانا! تو را سوگند ميدهم و از تو ميخواهم به حق کسي که اين خانه را بنا نموده و به حق فرزندي که در شکم با من سخن ميگويد و با گفتارش با من انس ميگيرد، و من يقين دارم که يکي از آيات و نشانههاي توست، که اين ولادت را بر من آسان فرمايي!
- او چه ميگويد؟!
- آري. مگر ميشود، فرزند درون شکم با کسي سخن بگويد...!
با دعاي فاطمه، عدهاي به او خيره ميشوند و غرق در درياي دعاي او ميشوند. سخنان او برايشان خيال انگيز است!
صدايي مهيب، پرتو نازک صداي فاطمه را درهم ميشکند و در خود حل ميکند. ابوطالب و پيامبر نگران از حال فاطمه، به طرف او ميروند.
در مقابل چشمان بهت زدهي مردم، ديوار کعبه شکاف برميدارد. مسجد الحرام به لرزه ميافتد. نفسها در سينهها حبس گرديده و هيچکس را ياراي حرکت نيست.
با صداي لرزش ديوار کعبه عدهاي به درون مسجدالحرام ميآيند، تا حس کنجاويشان را سيراب کنند. ابوطالب و پيامبر نيز با شگفتي و شيفتگي نظارهگر اين معجزهي الهياند.
در ميان چشمان به حيرت نشستهي مردم، فاطمه آرام از شکاف ديوار ميگذرد و وارد کعبه ميشود. با صداي مهيب ديگري که در فضاي مسجد طنينانداز ميشود، شکاف ديوار به هم ميآيد.
ماجرا به قدري سريع اتفاق ميافتد که هيچکس فرصت و جرأت حرکتي نمييابد. با به هم آمدن ديوار، عدهاي به طرف محل حادثه ميدوند و با حيرت بر جاي شکاف ديوار دست ميکشند. ابوطالب که تازه به خود آمده، به طرف کعبه ميدود. مسجد الحرام هنوز سکوت محض است و گاه همهمهاي آکنده از ترس در ميان جمعيت موجي ميزند و دوباره آرام ميشود.
ابوطالب جمعيت را ميشکافد و خود را به محل شکاف ميرساند. بيفايده است! او هم کاري نميتواند بکند. ياد مهرباني در ذهنش، او را به طرف خود ميکشد:
- محمد! محمد...!
پيامبر نداي عمو را لبيک ميگويد. ابوطالب از ميان جمعيت بيرون ميآيد و او را در آغوش ميکشد. آرامشي سراسر وجودش را فرا ميگيرد. بغضِ گلو بر پشت پلکهايش فشار ميآورد. اشکها تاب مقاومت ندارند. بغضش ميشکند اما بيصدا، و اين اشکهايند که بر گونههايش روان ميگردند. به حال همسرش غبطه ميخورد که به ميهماني دعوت شده است اما...
در کنار پيامبر چند لحظه پيش را مرور ميکند. به عظمت همسرش در پيشگاه پروردگار پي ميبرد، و بيشتر مقام والاي فرزندش را درمييابد.
به در کعبه که ميرسد، کليد را از شالش بيرون ميآورد و بر قفل ميچرخاند. تعجب نميکند! در باز نميشود!!
همه نااميد از اطراف کعبه پراکنده ميشوند. عرق از سر و روي مردم ميريزد. سايههايشان به حداقل رسيده است.
با ورود فاطمه به محيط جديد، روح و روان و تنش کاملاً متحول گشتهاند.
با شکوهترين ميهماني تاريخ! چه کسي باور ميکند...؟!
گويي هزاران خورشيد در جاي، جاي کعبه نورافشاني ميکنند،
- سلام بر تو اي برگزيدهي خدا!
آوايي آسماني از گوشهي کعبه، توجه فاطمه را به خود جلب ميکند. گل از رخش ميشکفد. پنج بانوي بهشتي را ميبيند که در نهايت ادب در آن سوي کعبه نشستهاند. او آنچنان محو تماشاي اطرافش بود، که حضور بهشتي آنان را احساس نکرد.
- سلام و درود خداوند بر شما پاکان! شما که هستيد؟
سروشي از غيب ندا ميدهد:
- سلام بر تو اي بانوي برگزيده و اي مادرِ وليّ خدا!
اين سخن او را به ياد فرزندش مياندازد. درد حمل را به فراموشي سپرده و شايد اثري از آن نيست.
- اي فاطمه! اينان زنان بهشتي اند، که آمدهاند تو را در اين امر مهم ياري رسانند.
اين «حوا» مادر تو!
اين «ساره» جدهي تو!
اين «آسيه» همسر فرعون!
اين «کلثوم» مادر موسي !
و اين «مريم» مادر عيسي!
فاطمه سراسر شور و شعف ميشود. هيجان، قلبش را در طپيدن ياري مينمايد. هر لحظه که ميگذرد بيشتر احساس راحتي ميکند، که شايد پرندهي ذهنش هيچگاه نميديد که پروردگارش اين چنين براي ولادت فرزند ياريش نمايد.
ملائکه فوج فوج بر زمين نزول ميکنند و به آسمان صعود. زنان بهشتي با جنب و جوش خود را براي امري عظيم آماده ميسازند. فاطمه ميپندارد قطعهاي از بهشت در شهر مکه فرو افتاده است. در بيرون کعبه مردم همچنان از ماجراي صبح در حيرت به سر ميبرند، و ابوطالب به مردم نويد تولد فرزندش را در خانهي الهي ميدهد.
هنوز کعبه در شور خود است که زمين و زمان رنگ ميبازند. نوري خدايي از درون کعبه به آسمان عروج ميکند و نوري الهي در جلوهي زمينيان شکل ميگيرد... و فرزند فاطمه زمين را با قدوم خود مبارک ميگرداند و دنيايي را از خود شرمنده ميسازد. مولودي که وليّ پروردگارست و گويي خلقت کعبه و آسمان و فرشتگان و... از يمن وجود اوست. او که ستارهي بلند مرتبهي آسمان روشناييهاست و سرچشمهي نعمت و فيض محبوب است که بر زمينيان معروض گرديده تا امتحاني براي خلق گردد.
زنان بهشتي و مأموران الهي هر يک به نحوي در استقبال وليّ خدايند. در اين هنگام، مولود کعبه بر زمين، به روي خاک ميافتد و به سجده ميرود:
- شهادت ميدهم که خدايي جز الله نيست و محمد پيامبر خداست و علي وصي محمد رسول الله است.
با محمد نبوت ختم ميشود و با من وصايت کامل ميگردد و من اميرالمؤمنين هستم.
فاطمه در ظاهر و باطن خوشحال و مسرور است. اين را از چهرهي او ميتوان دريافت. موج لبخند و شادي در درياي چهرهها بيتابي ميکند. همه محو تماشاي هيئت و هيبت تازه مولودند.
اميرالمؤمنين سر از سجده برميدارد. چند لحظهاي که سر بر سجده داشته، همه تشنهي ديدار رويش گرديدهاند. مولود کعبه رو به زنان بهشتي ميکند و به آنان خير مقدم ميگويد:
- سلام بر شما اي برگزيدگان خداوند و اي ياري دهندگان مادرم!
نگاهش در چشمان بانوان بهشتي سنگيني ميکند. حوا پيش ميرود و نوزاد را در آغوش ميکشد. گويي هر دو ساليان درازي است يکديگر را ميشناسند:
- سلام بر تو اي مادر!
صداي زيبا و پر طنين نوزاد، گوش حوا و ديگر حاضران را نوازش ميدهد:
حوا از اين گفتگوي کوتاه مبهوت سرور است. اما بيش از اين فرصت ديدار ندارد. مريم پيش ميآيد و نوزاد را گرفته و او را غرق مهر و محبت خود مينمايد. مولود کعبه باز در سلام پيشي ميگيرد:
- سلام بر تو اي خواهرم!
- درود خدا بر تو اي برادرم!
ادامه ميدهد:
- خواهر! عمويم عيسي چه ميکند؟
- حمد خدا ميکند، و بر تو سلام رسانده است.
نوزاد با لبخندي، احساسات مريم را پاسخ ميدهد. آنگاه مريم او را با عطري که از بهشت به همراه خود آورده، معطر مينمايد و به آغوش آسيه ميسپارد!
آسيه نيز با ولي خدا تجديد بيعت ميکند و با پوشاندن بدن نوزاد در پارچهاي بهشتي، افتخاري براي خود در تاريخ بر جاي ميگذارد.
فاطمه در اين مدت از درياي چهرهي فرزندش سيراب ميشود .
فاطمه آغاز چهارمين روز حضور خود در کعبه را جشن گرفته است. سه روز تمام با فرزندش در جوار قرب الهي از نعم پروردگار متنعم گرديده، و سه روز است که از شوهر و خانهاش هيچ خبري ندارد...!
اين بار نيز ملکي با حضور ملکوتياش، خلوت فاطمه با خداي خويش را بر هم ميزند.
فاطمه مولودش را با هزاران اميد، پيچيده در حرير بهشتي به آغوش ميکشد. قلبش آرام ميشود. خود نيز قيام ميکند و آمادهي ترک خانهي پروردگارش ميشود. آخرين نگاههاي وداعش را از پيکرههاي کعبه ميگيرد... در همين اثنأ نداي هاتف غيبي بدرقهي راهش ميگردد:
- اي فاطمه! نام فرزندت را علي بگذار؛ چرا که خداي علي اعلي به من دستور داده که به تو چنين بگويم، و خداوند ميگويد: منم محمود و حبيب من محمد است، و منم علي و وليّ من علي است.
فاطمه تحمل صدا را ندارد، اما علي در آغوشش آرامشي به او ارزاني ميدارد.
- نام آن دو را از نام خود گرفتهام، و آنان را به ادب خود تأديب نمودهام، و آنان را بر علم خود آگاه نمودهام. آنان از انتخابشدگانند و نور آنان را از نور خور خود خلق کردهام. قسم به عزت و جلالم، من نام وليّم را از نام خود گرفتهام.
فاطمه چند گام به عقب ميرود و خود را به ديوار کعبه ميرساند. چشمانش از شادي کلمات هاتف برق ميزند.
سکوت به يکباره در فضاي مسجد حاکم ميشود. همه از جا برميخيزند و با تعجب به يکديگر مينگرند. ناگهان همان صداي سه روز قبل در فضاي مسجد طنينانداز ميشود. نفسها در سينهها حبس ميگردد. ديوار کعبه از همان محل قبلي شکاف برداشته و دو سوي آن از هم فاصله ميگيرد.
در ميان نداهاي آسماني، فاطمه در مقابل چشمان بهت زدهي مردم آرام و با صلابت همراه فرزندش از شکاف بيرون ميآيد.
عجب عظمتي... چه باشکوه است!
اضطرابي همراه با شوقِ ديدن ادامهي ماجرا، در چشمان مردم موج ميزند. ديوار پس از لحظهاي دوباره به هم ميآيد.
فاطمه در سکوت حاکم بر مسجد چند گام به جلو برميدارد. جمعيت ناخودآگاه کنار ميروند. فرزندي تازه تولد يافته در کمال زيبايي و آرامش در آغوش مادر، مردم را به تعجب واداشته است.
فاطمه، علي را بر دو دستش بلند ميکند. مردم از روي شانههاي يکديگر سرک ميکشند تا مولود کعبه را بهتر ببينند. زيبايي مولود شايد اين سؤال را بر ذهن مردم به ارمغان ميآورد که آيا او از انسيان است يا از پريان...!
فاطمه سرش را بالا ميگيرد و صداي پر صلابتش را بر فضاي مسجد حاکم مينمايد: - اي مردم، من بر زناني که قبل از من بودهاند، فضيلت داده شدم. آسيه خداوند را پنهاني در جايي عبادت ميکرد که خداوند جز از روي اضطرار دوست نداشت در آنجا عبادت شود.
خداوند بر مريم ولادت عيسي را آسان نمود و در سرزمين خشکي نخل خشکيده را حرکت داد و از آن خرماي تازه خورد.
- اي مردم مکه! اما من وارد خانهي خداوند شدم، و در خانهي قديمي خداوند فرزند به دنيا آوردم و سه روز درون آن ماندم و از ميوهها و غذاهاي بهشتي خوردم.
آنگاه که خواستم از کعبه خارج شوم هاتفي خطاب به من ندا داد: اي فاطمه! نام اين مولود را علي بگذار که من خداي علي اعلي هستم. من او را از قدرت خويش و عزت و جلالم و کمال عدلم خلق کردهام و نام او را از نام خود گرفتهام و او را به ادب خود آموختهام و امر او را به خود سپردهام و او را بر غوامض علم خود آگاهي دادهام.
- اي مردم! هاتف غيبي گفت: او در خانهي من به دنيا آمده و اول کسي است که بر فراز خانهي من اذان ميگويد و بتها را ميشکند و آنها را از بالاي کعبه به صورت مياندازد.
- هاتف آنگاه گفت: اوست امام بعد از حبيب من و منتخب از خلقم محمد رسولم و اوست جانشين.
خوشا به حال کسي که او را دوست ميدارد و او را اطاعت ميکند و او را ياري مينمايد، و واي به حال کسي که بغض او را دارد و از او سرپيچي ميکند و او را خوار کرده و حق او را انکار مينمايد.
عدهاي بر آنند که فرياد سر دهند و سخنان فاطمه را انکار کنند، اما آنچه لحظاتي پيش با چشم خود از ديوار کعبه ديدهاند آنان را از اين کار پليد باز ميدارد.
پيامبر به همراه ابوطالب سريع جمعيت را ميشکافند و به طرف فاطمه ميآيند. پيامبر که لحظاتي پيش امين وحي حالش را دگرگون ساخته، کلمات جبرئيل را در ذهن مرور ميکند:
- اکنون زمان ظهور نبوت تو نزديک شده است، چرا که تو را به برادرت و وزيرت و داماد و جانشينت مؤيد داشتهام.
اکنون برخيز و به استقبال او برو و او را در دست راست به آغوش بگير چرا که او از اصحاب يمين است و شيعيانش پيشاني سفيدانِ نشانهدار هستند.
ابوطالب پيش ميرود و فرزندش را در آغوش ميکشد. شايد براي اولين بار بوي بهشت را استشمام ميکند. همان آرامشي را مييابد که هميشه در آغوش پيامبر مييافت.
پيامبر پيشتر ميآيد و خود را به ابوطالب ميرساند. او نيز براي به آغوش کشيدن مولود کعبه دلش بيقرار است. ابوطالب به طرف پيامبر برميگردد. مولود کعبه با اولين نگاه در چشمان پيامبر، لبانش را با لبخندي زيبا سرشار مينمايد. اما اين بار پيامبر در سلام بر اميرمؤمنان پيشي ميگيرد:
- درود خداوند بر تو اي برادرم و جانشينم و دامادم!
- سلام بر تو اي رسول خدا، و رحمت خداوند بر تو باد!
ارسال توسط قناد
آخرین مطالب
صفحه قبل 1 صفحه بعد